ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

امید های زندگی من

نوروز 93 و سبحان جونی مامان

یه عکس هنری از پسر خوش استیل خودم در شهر ساوه.برای عید دیدنی رفته بودیم خونه خاله لیلای مامان.     نوروز پارکی. الهی من فدای اون شوت زدنت بشم. سیزده بدر و تاب بازی بغل بابا حمید.                                        ...
17 شهريور 1394

تولد یک سالگی نفس مامان

نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم: یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی ........ پس تا می توانی مهربان باش......                        و تو آن شبنم عشقی که با آمدنت               به روزگار تیره و تارم رنگ مهر و وفا بخشیدی  سلام نفسم عمرم زندگیم ماهم یک سال بزرگتر شدی و من روز به روز بیشتر حس میکنم که دوست دارم و همه وجودمی و بی تو هیچم.یک سال با خوبی و خوشی و سلامتی رو پشت سر گذاشتیم امیدوارم همه سالهای عمرت به خوبی سپری بشن و همیشه شادمان زندگی کنی...
13 شهريور 1394

عکسهای نه تا یازده ماهگی جیگر مامان

اینجا ویلای عمو مرتضی و خاله مهناز تو مکتو اون‌موقع عسلم سرما خورده بود همش دارو میخورد میخوابید ولی دو روز آخر خوب شدی و کلی بازی کردی.این عکس مال لحظه ای که رسیدیم چون کسی خونه نبود که بخاری روشن باشه خونه سرد بود بخاطر همین اینجوری پیچیدیمت ولی دو ساعته گرم شد. چه پسر مرتب و خوش تیپی دارم من موهاشو برس کشیده که بره مهمونی. یه روز کاکائویی دیگه خونه خاله مهناز. عمر من این عکس تولد سه سالگی خاله نسترنه سی بهمن شما اینجا یازده ماهه ای.شما دوتا انقدر تولد دوست دارید که به هر بهونه تولد می‌گیرید شیرینی هم که میخوردید باید روش شمع بذارید و فوت کنید شمع تولد ماهارم شمادوتا فوت میکنید.    &nb...
12 شهريور 1394

سفر به مشهدالرضا،پابوس امام رضا (ع)

          السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع) برای نماز صبح رفته بودیم حرم شما هم که طبق معمول خواب نداری!  عزیز دلم تقریبا هفت هشت ماهه بودی،اول ماه محرم،که با مامان ژیلا و خاله مهنازینا رفتیم پابوس امام رضا این اولین سفر مهم زندگیت بود خیلی هم بهمون خوش گذشت بابا حمید برات یه انگشتر نقره کوچولوی خوشگل خرید یادگاری نگهش داشتم مامان ژیلا هم اون موتور قرمز کوچیک رو برات خرید.انشاالله امام رضا همیشه نگهدارت باشه عسلم.    از مشهد که برگشتیم روز تاسوعای حسینی همه با هم رفتیم حرم شاه عبدالعظیم. اینجا هم مراسم شام غریبان امام حسین (ع) عزیزم این عکس مربوط به کربلا رفتن با...
11 شهريور 1394

عکسهای هفت هشت ماهگی پسر مامان

یه خوراکی خوشمزه برای پیکنیک. اینجا جاده چالوسه فردای عقد خاله پریسا و عمو مهدی همه با هم رفتیم. اینم کلاه عمه مرجانه رفتی اتاقش گذاشتی سرت. از همون اول علاقه شدیدی به لباسشویی داشتی وقتی روشنش میکردم چند دقیقه ای می ایستادی و تماشا میکردی.   ...
11 شهريور 1394

عکسهای چهار تا شش ماهگی آبنبات مامان

یه روز کاکائویی نمایشگاه قرآن تهران که با حسین پسر عموت و الهام خاله رفته بودیم.  نفسم من عاشق این عکستم میمیرم براش.  روزهای پارکی.  عافیت باشه جیگر مامان ایشالله حمام دامادی.از همون اول عاشق حمام بودی تا یکی می خواست بره حمام راه می افتادی دنبالش از بس تمیزه پسر مامان.وقتی هم که می خواستی بیای بیرون گریه می کردی.     ...
10 شهريور 1394

اولین چالش زندگی عسل مامان دندون در آوردن

خوشگل مامان اینجا کم کم میخواستی دندون در بیاری اون لثه های نازت متورم شده بودن آب دهنتم مدام جاری بود یا دستت تو دهنت بود یا دندون گیر کلا همه چیزو میذاشتی دهنت.تو پنج ماه بودی که اولین مرواریدت جوونه زد انگار خیلی برای خوردن عجله داشتی.یه روز که خونه مامان ژیلا بودیم داشتی تو لیوان آب میخوردی که صدای نازک خوردن دندونت به لیوان شنیده شد انقدر صداشو دوست داشتم همش بهت آب میدادم که بشنوم. اینم از آش دندونی سبحان جونم که مامان ژیلا پخته. اولین مرواریدت مبارکت باشه عزیزم امیدوارم همه دندونات راحت دربیان و همیشه دندونای سالمی داشته باشی دیگه باید مسواک زدنو شروع کنی.   ...
10 شهريور 1394

عکسهای یک تا چهار ماهگی کلوچه مامان

جیگر طلای مامان اینجا تازه یاد گرفتی دستاتو میخوری چه کیفی میکنی. آخ جون آب بازی!   اینجا داری سعی میکنی سینه خیز بری تو چهار ماهگی کاملا یاد گرفتی.    حسابی محو دوربین شدیا،با خودت میگی یعنی این چی میتونه باشه،من دارم عکس میندازم شما داری بند دوربینو میخوری،ناقلا. اون دوربینو بدید به بچه یالا. ...
5 شهريور 1394